خاطرات دلبند خانواده

مامان ماهان میگه: ماهان رو برده بودمش آرایشگاه موهاشو کوتاه کنن. وقتی اومدم خونه باباش گفت بازم بلنده کوتاه ترش کنه بهتره. باز رفتم آرایشگاه گفتم باباش میگه باز بلنده یکم کوتاه ترش کنید لطفا. آرایشگره گفت: کوتاه تر از این که خوب نیست الان مدل دخترونه اس قشنگه بهش میاد. کوتاه تر کنم پسرونه میشه. منم گفتم : خوب بچم پسره دیگه نه دختر. نتیجه گیری: جیگملی انقدر نازه ماشاءا... آرایشگره فکر کرده بود دختره. خدا حفظت کنه. راستی الان ماهانی با خانوادش مشهده.     ...

سلام. بخاطر اینکه ماهان روز 8 تیر واکسن داشت یهو ساعت 10 شب برنامه عوض شد و ما رفتیم خونشون واسه تولد.   البته تولد ساده ای بود و وقت نشد مهمون دعوت کنن. منم عکس انداختم. تا تو وبلاگ بذارم. تولدت مبارک ماهان هم خواب بود به زور بیدارش کردیم و لباس تنش کردن. برای دیدن بقیه عکسا به ادامه مطلب برید ... تم امشب ما پروانه با توت فرنگی ماجراهای فوت کردن شمع   و ناخنک زدن ماهان به کیک   قربون خنده هات کادو عمه سمیه جون یه عالمه آجربازی کادو مامان جون و عمه نسرین کادو عمه جون - نان نان برید کنار     ...

دیشب همگی مهمونی خونه مامان جون بودیم این ماهان کوچولو که حسابی از در و دیوار بالا می رفت و نمی شد نگهش داشت. بهش کنترل دادم الو کنه فسقلی زود گرفتش جلوی تلویزیون کانال جابه جا کنه. باباش میگه ماهان بیا بغلم بدو بدو میپرید بغل باباش. قرار شد فردا شب یعنی 8 تیر همگی بریم تولد ماهان کوچولو. البته من کادوشو گرفتم امیدوارم خوشش بیاد. به زودی عکسای تولد را میزارم تو وبلاگ تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمعارو فوت کن که صدسال زنده باشی   ...

با سلام پنج شنبه شب شام ماهان جوجو خونه ما بود عکسای شیطونی هاشو تو ادامه مطلب میزارم. برید ببینین و نظر بدید. اینم عکس اول که تیپ زده بود ... فداش بشم استعداد ها و هنرهای جدید ماهان دست زدن به وسیله های خونه تو این عکس داره مامانشو نگاه میکنه که دعواش میکنه ماهان دست نزن و میخواد مجسمه برداره جیگری در حال میل کردن سیب. نوش جونت ... جوجو با دو سیب تو دستاش قادر به پایین رفتن و بالا آمدن از پله است و حاضر نیست سیب هاش رو ول کنه الو الو کردن بهش میگی ماهان الو کن دستشو میزاره کنار گوشش کار با موبایل یاد گرفته یالا بده میگی ماهان یالا بده زود دستشو میاره سمت...

دیشب رفتم خونه مامانم واسه شام جیگر عمه رفته بود مهمونی طبقه بالا. خوابیده بود. وقتی بیدار شد من همش چند دقیقه دیدمش اونم خوابالو بود و شیطونی نکرد. تازه گوشه چشمشو چنگ انداخته بود باز. محکم بغلش کردم. بوس ...

هر کی می خواد عکسایی که با کلاه انداختمو ببینه بیاد به ادامه مطلب ... فکر کردید عکسامو دم دست میزارم ؟ خدایا تمامی فرزندان را برای خانواده ها حفظ کن آمین   ...

در اینجا واسه عروسی عمه شون تیپ زدن. ...

  عکسی از آش خوردن ماهان در غروب 13 بدر 93. تاب بازی بچه ها (داداش محمد، نازنین، سوشیانس) که منو سوار نکردند. ...

نان نان برید کنار من اومدم     ...